آیا میدانستید که دانشمندان ثابت کرده اند که گل سرخ ترکیبی از بوی 40 نوع گل مختلف است ؟
آیا میدانستید که اگر کلفتی تار عنکبوت به اندازه مغز یک مداد به هم تنیده میشد میتوانست یک هواپیمای بویینگ سنگین وزن را تحمل کند ؟
آیا میدانستید که این حقیقت دارد که به راستی فیل از موش میترسد ؟
آیا میدانستید که شلوغ ترین مکان دنیا کندوی زنبور عسل است ؟
آیا میدانستید که در حال حاضر 6 میلیون اختراع در جهان وجود دارد که ادیسون با 1094 اختراع رکورد دار است ؟
آیا میدانستید که اگر تمام کرات منظومه شمسی را با هم جمع کنیم و سپس آن را دو برابر کنیم باز هم به اندازه وسعت کره مشتری نمیشود ؟
آیا میدانستید که وسعت کره ماه به اندازه قاره استرالیاست ؟
آیا میدانستید که ملخ ها فراوان ترین موجودات بر روی زمین هستند و موجوداتی هستند که در روز دو برابر وزن خود غذا میخورند ؟
آیا میدانستید که هر چشم مگس از10 هزار عدسی تشکیل شده است ؟
آیا میدانستید که طبیعت سیاره اورانوس بر خلاف زمین است یعنی دو قطبش گرم و قسمت های استوایی آن بسیار سرد است ؟
آیا میدانستید که سوسک ها مقاوم ترین موجودات در برابر گرسنگی هستند آنها میتوانند یک ماه بدون غذا و دو ماه بدون آب زنده بمانند ؟
آیا میدانستید که جنین انسان بعد از ۱۷ هفته می تواند خواب هم ببیند ؟
آیا میدانستید که گربه و سگ ۵ نوع گروه خون دارند در حالیکه انسان ۴ نوع گروه خون دارد ؟
آیا میدانستید که ۱۳۰۰ تا از کره زمین در سیاره مشتری جای میگیرد ؟
آیا میدانستید که در شیلی صحرایی وجود دارد که هزاران سال میشود در آن باران نباریده ؟
آیا میدانستید که خرگوش و طوطی تنها حیواناتی اند که بدون برگشتن به عقب پشت سر خود را می بینند ؟
آیا میدانستید که طول قد هر انسان سالم برابر ۸ وجب دست خود اوست ؟
آیا میدانستید که شبکه چشم انسان ۱۳۵ میلیون سلول دارد که مسئولیت تشخیص رنگها را بر عهده دارند ؟
آیا میدانستید که بدن انسان ۵۰ هزار کیلومتر رشته عصبی دارد ؟
آیا میدانستید که تنها موجودای که میتواند به پشت بخوابد انسان است ؟
آیا میدانستید که چشم سالم انسان میتواند ۱۰ میلیون رنگ مختلف را ببیند و از هم دیگر جدا نماید ؟
آیا میدانستید که نیروی جاذبه ماه میتواند باعث زمین لرزه شود ؟
آیا میدانستید که شیارهاى کف دست کمکی براى بهتر گرفتن اشیاء است ؟
آیا میدانستید که لاشخورها قادر به دیدن یك موش كوچك از ارتفاع ۴ كیلومتری میباشند ؟
آیا میدانستید که مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند ؟
آیا میدانستید که مصرف زغال اخته از تنگی عروق خون جلوگیری میكند ؟
آیا میدانستید که خورشید در مدار کهکشان شیری با سرعت ۹۰۰۰۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکند ؟
آیا میدانستید که نام قدیم یونان، هلاس برگرفته از هلیوس خدای خورشید بوده است ؟
آیا میدانستید که فقط قورباغه های نر قور قور میکنند ؟
آیا میدانستید که خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت ۵۰ كیلومتر در ساعت بدود ؟
آیا میدانستید که افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند ؟
آیا میدانستید که شكلات بر عصب و قلب سگ تاثیر بد دارد، با کمی شكلات میتوان یك سگ را کشت ؟
آیا میدانستید که یک قطره لیكور عقرب را دیوانه میكند و عقرب خودش را نیش میزند و میكشد ؟
آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را میتوان بجای پلاسمای خون استفاده كرد ؟
آیا میدانستید که درخت بلوط تا قبل از پنجاه سالگی میوه نمیدهد ؟
آیا میدانستید که نوعی عنکبوت میتواند ۳۰۰ برابر وزنش را بلند کند ؟
آیا میدانستید که طول موج نور مرئی بین ۷۰۰ - ۴۰۰ نانومتر است ؟
آیا میدانستید که خورشید کوچکترین ستاره دنیا است ؟
آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟
آیا میدانستید که به گفته صندوق پول جهانی، ایران در تورم رتبه ۵ جهان است و تا چند سال دیگر ۱ خواهد شد ؟
آیا میدانستید که ایران فلاتی به وسعت ۱/۶۴۸/۱۹۵ کیلومتر مربع است ؟
آیا میدانستید که گرانترین کفش دنیا ۱ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان است ؟
آیا میدانستید که گرانترین سینمای خانگی ۲۱۰ میلیون تومان است ؟
آیا میدانستید که گرانترین بلندگوی جهان ۲۱۰ میلیون تومان قیمت دارد ؟
آیا میدانستید که گرانترین ساعت دنیا سوئیسی بوده و ۱ میلیارد تومان است ؟
آیا میدانستید که گرانترین ماشین دنیا یک الگانس که با الماس تزیین شده و بیش از ۱ میلیارد است ؟
آیا میدانستید که فاصله بین مچ دست تا ارنج برابر با طول کف پا است ؟
آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند ؟
آیا میدانستید که قطر شاهرگ گردن ۶ میلیمتر میباشد ؟
آیا میدانستید که ناخن انگشت میانی سریعتر از دیگر انگشتها رشد میکند ؟
آیا میدانستید که نروژ سومین کشور صادر کننده نفت میباشد ؟
آیا میدانستید که با برداشتن تخمدانها عمر بیمار بطور متوسط ۸ سال کمتر میشود ؟
آیا میدانستید که اسکنر ۴۸ سال پیش اختراع شده است ؟
آیا میدانستید که ۱۰۰ سال پیش پزشکان آمریکایی میگفتند زنانی که باهوش هستند باردار نمی شوند ؟
آیا میدانستید که ستاره دریایی فاقد مغز میباشد ؟
آیا میدانستید که سالانه ۵۰۰۰ کارگر در معادن چین جان خود را از دست میدهند ؟
آیا میدانستید که مروارید درون سركه ذوب میگردد ؟
آیا میدانستید که ارزش مادی تمام عناصر بدن انسان کمتر از ۱۰۰۰ تومان است ؟
آیا میدانستید که ساعت اتمی ساخته اند که در ۴۰۰ میلیون سال یک ثانیه هم تغییر نمی کند ؟
آیا میدانستید که بال زدن یک پروانه هم زمین را تکان میدهد ؟
آیا میدانستید که ما مغزمان را کنترل میکنیم یا مغزمان ما را ؟
آیا میدانستید که ۲۰۰ میلیون موجود زنده روی زمین وجود دارد که انسان یکی از آنها است ؟
آیا میدانستید که یک قطره آب دارای ۱۰۰ میلیارد اتم است ؟
آیا میدانستید که ۸۰٪ موجودات دنیا را حشرات تشکیل داده اند ؟
آیا میدانستید که تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند شتر است ؟
آیا میدانستید که روباه همه چیز را خاکستری می بیند ؟
آیا میدانستید که گربه قادر نیست مزه شیرین را تشخیص دهد ؟
آیا میدانستید که یک گرم سم مار کبری می تواند ۱۵۰ نفر را بکشد ؟
قرن حاضر شاهد پيدايش چند علم جديد بوده است که مهمترين آنها بي شک زبان شناسي است . زبان شناسي در قرن بيستم همان تحولي را در انديشه ي بشر ايجاد کرده است که فيزيک در قرن هفدهم و شيمي در قرن هجدهم و زيست شناسي در قرن نوزدهم. مجموعه ي دانش هايي که به « علوم انساني » معروفند (روانشناسي ، روانکاوي ، منطق ، فلسفه ، مردم شناسي ، تاريخ ، باستان شناسي ، جامعه شناسي ، نقد ادبي ، هنر شناسي ( زيبا شناسي ) و حتي علوم اقتصادي و سايسي و قضايي) از دور و نزديک ، مستقيم و غير مستقيم ، تحت تاثير زبان شناسي قرار دارند و حتي بعضي از اين علوم ، از جمله مردم شناسي ، مفاهيم و روش هاي آن را عيناً اقتباس کرده و در رشته ي فعاليت خود به کار بسته اند . زيرا زبان شناسي علم زبان است و زبان عالي ترين دستگاه تمثيلي ( سمبولي ) بشر است که خود زير بنا و تعريف کننده ي فرهنگ است و وجه مميز بشر از ديگر جانوران .
بنابراين آشنايي با اصطلاحات و مفاهيم نخستين زبان شناسي ، که زماني فقط مخصوص و مفهوم اهل فن بود و امروز تقريباً رواج عام يافته است ، براي همه ي کساني که به نحوي از انحا با فرهنگ (به معناي عام يا خاص کلمه ) سر و کار دارند از اهم وظايف مي نمايد . در اين مقاله قصد آن نداريم که وارد مسائل تخصصي زبان شناسي شويم . چون زبان شناسي به هر حال از زبان آغاز مي کند ، در اينجا خواهيم کوشيد تا به ساده ترين بيان ، تعريفي از زبان به دست دهيم .
ارتباط :
بشر ، چنان که از زمان ارسطو گفته اند ، حيواني اجتماعي است و هميشه هم اجتماعي بوده است . هر چه در تاريخ به قهقهرا برويم ، هرگز به زماني نخواهيم رسيد که بشر را در حالي ببينيم که به وضع انفرادي زيست مي کند . بشر هميشه به حال اجتماع مي زيسته و هميشه هم داراي زبان بوده است . پيش از آن از وضع بشر اطلاعي نداريم . شايد آن دوره ي حيوانيت بشر بوده باشد . و به هر حال اينکه در تعريف انسان مي گويند « حيوان اجتماعي » يا « حيوان ناطق » حق دارند ، چه اگر صفت اجتماعيت و نطق را از اين تعريف برداريم ، فقط « حيوان » مي ماند .
پس اگر به حقيقت بشر هميشه به هيئت اجتماع زندگي مي کرده است ، ناچار مهمترين مسئله ي زندگي اجتماعي او ايجاد رابطه با هم نوعانش بوده است. چون ارتباط مستقيم ، يعني ارتباط بي واسطه ي اذهان با يکديگر (مثلاً از طريق نگاه يا فرضاً « تله پاتي ») ميان افراد بشر ميسر نيست ، بنابراين هميشه نياز به وسيله ي هست . اين وسيله تنها زبان نيست ( ولو اينکه زبان مهمترين وسيله ي ارتباط بشر باشد(1) ) نظري به زندگي اجتماعي روزانه ي ما نشان مي دهد که بشر چه وسائل و ابزارهاي متنوع و متعددي ساخته است تا بتواند مقاصد و منويات خود را به ديگران بفهماند و مقاصد و منويات آنان را بفهمد : از اشارات سر و دست و چشم و ابرو گرفته تا علائم راهنمايي و رانندگي همه از جمله ي وسايل ارتباطي هستند . همه ي قراردادهاي اجتماعي بشر (که آنها را « نهاد اجتماعي »(2) مي نامند ) از مقررات سلام و عليک و مراسم معارفه و آداب معاشرت گرفته تا تشريفات ازدواج و طلاق ـ از فروع زندگي اجتماعي و به منظور ايجاد ارتباط با ديگران است .
سير تاريخ نشان مي دهد که بشر هر چه پيشتر آمده وسائل ارتباطي تازه تري ابداع کرده و به کار گرفته است . در همين قرن بيستم دست کم سه وسيله ي ارتباطي عظيم ـ سينما ، راديو ، تلويزيون ـ اختراع شده و فواصل ميان قاره ها را باز هم کوتاه تر کرده است .
زندگي اجتماعي بشر بر مبناي ارتباط قرار دارد ، زيرا که نهادهاي اجتماعي در واقع وسائل ارتباط براي جريان زندگي در اجتماع است . پس اگر از ارضاي غرايز فردي بشر صرف نظر کنيم ، هر فعاليت ديگري را که باز مي ماند مي توان در شمار وسائل ارتباطي آورد : از هنرهاي زيبا گرفته تا علائم راهنمايي و رانندگي ، حتي آفرينش هنري اگر هم ، چنان که گفته اند ، زبان حال فرديت و تنهايي بشر باشد ، باز از آن دم که هنرمند محصول کارش را در معرض ديد و داوري ديگران مي گذارد عملي در زمينه ي ارتباط انجام مي دهد .
اما مهمترين وسيله ي ارتباطي بشر و زير بناي همه ي نهادهاي اجتماعي او زبان است .
زبان به عنوان وسيله ي ارتباط
از آغاز ، اصطلاحات « زبان موسيقي » و « زبان گلها » و « زبان تصاوير » را کنار مي نهيم ، زيرا که اينها استعاره هايي بيش نيست : نه موسيقي زبان است ، نه نقاشي ، نه پيکر تراشي ، حتي اگر اين هنرها روابطي هم با زبان داشته باشند ، کلمه ي « رابطه » را بايد به مفهوم دقيق آن دريافت : مفهوم رابطه متضمن مفهوم تفاوت و فاصله ميان عناصري است که با يکديگر در رابطه اند . اگر مي گوييم که نقاشي و موسيقي زبان نيست به آن سبب است که ماده يا مصالح کار آنها وجه مشترکي با زبان ندارد . غرض از زبان ، مفهوم عادي و مصطلح اين کلمه است : ساده ترين وسيله اي که ما در زندگي روزمره براي ايجاد ارتباط با همنوعان خود در اختيار داريم و نخستين خصوصيت آن کاربرد اصواتي است که از حنجره بيرون مي آيد .
ليکن نمي توان به يقين گفت که زبان نتيجه ي کاربرد طبيعي بعضي اندام هاي بدن است ، چنان که مثلا دم زدن و راه رفتن که ، به اصطلاح ، دليل هستي و منشا وجود شش ها و پاهاست . البته در علم آواشناسي و زبان شناسي سخن از اعضاي گفتار يا اندام هاي گويايي به ميان مي آيد ، اما بايد دانست که وظيفه ي نخستين هر يک از اين اعضا چيز ديگري است سواي ايجاد صوت به منظور بيان مفاهيم ذهن . مثلا دهان براي جويدن و فرو دادن غذا و حفره هاي بيني براي نفس کشيدن به کار مي رود و ديگر اعضاي گفتار به همچنين .
حتي آن قسمت از مخ که خواسته اند آن را مرکز تکلم به شمار آورند ( زيرا ضايعات وارد بر آن موجب گنگي مي شود ) بي گمان رابطه اي يا کاربرد زبان دارد ، اما مسلم نيست که وظيفه ي نخستين و اصلي آن همين باشد .
بنابراين بايد زبان را از زمره ي نهادهاي اجتماعي دانست . اين نحوه ي نگرش به زبان مزاياي مسلمي دارد : اولاً نهادهاي بشري ناشي از زندگي اجتماعي است و زبان هم ، چنان که گفتيم ، چون در درجه ي نخست ابزار ارتباط ميان افراد بشر است ، پس يکي از نهادهاي اجتماعي و حتي مهمتين آنهاست ؛ ثانياً نهادهاي بشري مستلزم کاربرد نيروهاي روحي و جسمي گوناگون است و کار زبان نيز بر همين روال است ؛ ثالثاً نهادهاي اجتماعي در هر جماعتي از جماعات بشري وجود دارد ، اما الزامي نيست که شکل آنها و ظوايف انها عيناً يکسان باشد ؛ همچنين است زبان : وظايفي که بر عهده دارد در همه جا يکسان است ، اما نحوه ي عمل آن در هر اجتماعي با اجتماع ديگر آشکارا تفاوت دارد ، به طوري که فقط در ميان افراد جماعتي واحد و معين مي تواند وظيفه ي تفهيم و تفهم خود را انجام دهد ؛ رابعاً نهادهاي بشري چون از زمره ي اوليات نيست ، يعني از زمره ي اموري که وجودشان مقدم بر وجود بشر باشد ، بلکه ثمره ي زندگي اجتماعي اوست ، پس در معرض تغيير و تحول است و بر اثر فشار حوائج متعدد و در برخورد با جوامع ديگر بشري دگرگون مي شود ؛ همچنين است زبانهاي مختلف جوامع بشري .
با اين حال بايد فرق زبان را از ديگر نهادهاي اجتماعي باز نمود ، يا به عبارت ديگر تعريفي از آن کرد که هم جامع و هم مانع باشد .
شرايط تعريف :
شرط لازم تعريف جامعيت و مانعيت آن است ، يعني تعريف بايد جامع افراد باشد و مانع اغيار . يا چنان که ارسوط و پس از وي همه ي اهل منطق گفته اند ، از جنس ( قريب ) و فصل ( مميز ) تشکيل شده باشد . مثلا وقتي در تعريف انسان مي گوييم حيوان ناطق ، با اطلاق « حيوان » بر انسان جنس او را تعيين مي کنيم ، که مشترک ميان انواع مختلف حيوانات و انسان است ، و با اطلاق « ناطق » صفتي را که فقط مخصوص بشر است ، يعني فصلي را که مميز نوع انسان از انواع حيوانات است . بدين گونه ماهيت انسان مشخص مي گردد . پس فايده ي تعريف بيان مايت شيء است که مجموع ذاتيات آن باشد . آن گاه ، پس از شناخت ذاتيات شيء مي توان به بيان اوصاف غير ذاتي آن ـ مثلا در مورد انسان : حيوان راست قامت دوپاي پيدا پوست، پهن ناخن ، داراي قوه ي نوشتن و خنديدن و گرييدن و جز اينها پرداخت .
بر اين تعريف ارسطويي از قديم ايراد بسيار کرده اند . از جمله گفته اند که اين تعريف فقط در مواردي صادق است که مبتني بر طبقه بندي و سلسله مراتب باشد ، مثلا در مورد جانواران و گياهان ( و تازه آن« هم به شرط قبول سلسله مراتب جوهر ، جسم ، نامي حيوان ، انسان ) حال آنکه مثلاً در مورد جمادات و عناصر شيميايي ، اتکاء بر اين تعريف نه تنها کافي نيست بلکه گاهي موجب گمراهي مي شود .
از سوي ديگر ، اگر فرض از تعريف، چنان که گذشت ، حقاً آن باشد که چيز ناشناخته اي را به وسيله ي چيزهاي شناخته اي به ما بشناساند ، فيلسوف ايراني شهاب الدين سهروردي ، که منطق ارسطويي را مورد بررسي و نقد قرارداده است ، ايرادي بر تعريف مي کند که کاملاً وارد است . (3)مي گويد کسي که مثلاً اسب را نشناخته باشد از طريق تعريف منطقي آن که «اسب حيوان شيهه کشنده است » نيز به شناسايي آن نخواهد رسيد . زيرا درست است که چنين کسي قاعدتاً مفهوم حيوان را در مي يابد ، از آن رو که قبلاً به موجوداتي که داراي صفت حيواني بوده اند برخورده است ، ولي مفهوم شيهه کشنده را در نمي يابد ، از آن رو که در هيچ موردي ، جز در مورد همين شيء به چيزي که داراي صفت شيهه کشي باشد بر نخورده است . پس تعريف ارسطويي براي حصول معرفت علمي تقريباً بيهوده است . سهروردي پيشنهاد مي کند که تعريف درست بايد شامل همه ي اوصاف ذاتي شيء باشد. غرض از اوصاف ذاتي آن هايي است که گر چه ممکن است منفرداً در اشياء گوناگون موجود باشد ، ليکن متحداً در هيچ چيز يافت نمي شود مگر در شيء مورد تعريف .
با اين همه تعريف ارسطويي را نمي توان يک سره بيهوده دانست . به هر حال براي حصول معرفت علمي به امري ، نه تنها شناختن اوصاف ذاتي آن لازم است بلکه بايد ، علاوه بر آن ، مابه الاشتراک آن را با ديگر افراد همجنس و نيز مابه الاختلاف آن را از ديگر افراد هم جنس باز نمود و الامعرفت ما هميشه در معرض شک و تزلزل و در خطر خلط و اشتباه خواهد بود .
بدين سبب ما همين شيوه را در مورد تعريف زبان به کار خواهيم برد . يعني نخست اوصاف ذاتي ان را بر مي شمريم و سپس مشخص مي سازيم که از ميان اوصاف کدام جنس و کدام فصل زبان است و در آخر اين تعريف را تحت ضابطه اي در مي آوريم ، اما پيش از شروع ، نخست بايد فصل مميز زبان را از ديگر نهادهاي اجتماعي بيان کنيم .
پس مقدمتاً مي گوييم : زبان آن نهاد اجتماعي است که از « نشانه »(4) استفاده مي کند .
نشانه چيست؟
هر چيز که نماينده ي چيز ديگري جز خودش باشد نشانه ناميده مي شود . يا ، بنا بر تعريفي که در منطق قديم از « دلالت » مي کنند ، بودن شيء است به نحوي که از علم به آن حاصل آيد علم به شيء ديگر . مثلا اگر بر ديوار کوچه اي اين نشانه را ببينيم : در مي يابيم که غرض از آن اين است : « از اين راه بايد رفت » .
اين معني از خود نشانه في نفسه بر نمي آيد ، بلکه فقط توافق قبلي ، يعني عرف و عادت ماست که از آن صورت به اين معني راه مي برد . با اين حال ، رابطه ي ميان نشانه و معناي آن « هميشه بر حسب وضع و قرارداد نيست . مثلا تا کسي سواد خواندن نداشته باشد از ديدن کلمه ي مکتوب « مار » به مفهوم مار نمي رسد و حال آنکه همه کس ، چه بي سواد و چه با سواد ، از ديدن تصوير مار به مفهوم آن پي مي برد . همچنين است نشانه هايي که در منطق قديم آنها را دلالت عقلي مي ناميدند . مثلا دلالت جاي پا بر رونده يا دلالت دود بر آتش و باران بر ابر . در منطق قديم به نوع ديگري از نشانه هم قائل بوده اند که آن دلالت طبعي است ، مثلا دلالت سرخي چهره بر شرم و دلالت تندي ضربان نبض بر تب . اما دقت مختصري نشان خواهد داد که اين دو نوع دلالت اخير ، يعني عقلي و طبعي ، در حقيقت از يک مقوله اند . زيرا که اولا هر دو محتاج تجربه اند و به صرف تعقل نمي توان آنها را دريافت . کسي که فرضاً آتش را نديده و نشناخته باشد. از ديدن دود ، هر چند استدلال عقلي کند ، پي به وجود آتش نخواهد برد . همچنين است تپش قلب که فقط از طريق تجربه ي قبلي مي توان آن را نشانه ي تب دانست .
ثانياً در دلالت عقلي و طبعي رابطه ي علت و معلولي هست و حال آنکه مثلا ميان لفظ ديوار و معناي ديوار چنين رابطه اي نيست و الا همه جا براي ناميدن شيء واحد لفظ واحد مي داشتند . ثالثاً دلالت وضعي براي ايجاد و ارتباط با ديگري ساخته شده است و حال آن که دلالت هاي عقلي و طبعي بدين منظور به وجود نيامده اند، ولو اينکه بشر جنين نتيجه اي از آن ها گرفته باشد .
انواع نشانه ها
پس نشانه هاي را که در زندگي اجتماعي بشر به کار است مي توان به سه دسته تقيم کرد :
1ـ نشانه ي تصويري:
يعني نشانه اي که ميان صورت و مفهوم آن شباهتي عيني و تقليدي باشد . مثلا نقش مار که بر خود مار و عکس که بر صاحب عکس و نقشه ي جغرافيا که بر منطقه اي از مناطق زمين دلالت مي کند و جز اينها . فقط به سبب مشابهت ظاهري است که مي توان از اولي به دومي راه برد .
2 ـ نشانه ي طبيعي ( عقلي و طبعي ) :
يعني نشانه اي که ميان صورت و مفهوم آن رابطه ي همجواري يا تماس باشد مثلاً رابطه ميان دود و آتش و ميان جاي پا و رونده و ميان تندي ضربان نبض و احتمال تب و ميان لفظ « آخ » و احساس درد . اين رابطه از مقوله ي عليت ، يعني مبتني بر توالي علت و معلول است : آتش و رونده و تب و احساس درد علت است و دود و جاي پا و تندي ضربان نبض و فرياد معلول آن . فرق اين نشانه با نشانه ي وضعي در اين است که عالماً عامداً به قصد ايجاد ارتباط به وجود نيامده است .
3 ـ نشانه ي وضعي
يعني نشانه اي که ميان صورت و مفهوم آن نيز رابطه ي همجواري و پيوستگي باشد ، اما رابطه اي قراردادي ، پس اکتسابي نه ذاتي و خود به خودي . بنابراين بر مبناي قاعده اي است جاري و مستعمل ( عرف و عادت ) نه بر اساس مشابهت صوري يا بستگي علت و معلولي ، چنان که دلالت صوت اسب بر معناي اسب، که تا مسبوق برقرارداد تصريحي يا تلويحي ميان گوينده و شنونده نباشد مفهوم نخواهد شد ؛ و يا دلالت نور قرمز در سر چهار راه بر عبور ممنوع .
مي توان گفت که نشانه هاي تصويري و طبيعي نزد همه ي جوامع بشري تقريباً يکسان يا لااقل بي نياز به آموختن قابل درک است و حال آن که نشانه هاي وضعي مسبوق بر آموزش و فراگيري است و بنابراين نزد جماعت ديگر است . به همين سبب است که مثلاً به آن حيواني که درفارسي « اسب » مي گوييم در عربي « فرس »مي گويند و در فرانسه Cheval و در انگليس Horse و در آلمان PFERD و در ايتاليايي Cavallo و در زبان هاي ديگر الفاظ ديگر .
البته پايه ي هر زباني بر دلالت وضعي داشت ، اما دلالات ديگر نيز به مقياسي کمتر در آن به کار است . مثلاً گروه الفاظي را که در آن دستور زبان « اصوات » مي نامند مي توان از مقوله ي دلالت طبعي شمرد و گروه الفاظي را که به « نام آوا » معروف است ، يعني الفاظي را که به تقليد از اصوات موجود در طبيعت ساخته اند، مثلا « شرشر» آب و « خرخر » خواب ، مي توان از مقوله ي دلالت تصويري دانست . يا اگر در اکثر زبان ها براي تميز مفرد از جمع ، حرفي يا حروفي بر کلمه ي مفرد مي افزايند تا جمع شود و نه بر کلمه ي جمع تا مفرد گردد خود مبين دلالت تصويري است .
بسياري از نشانه ها ممکن است تغيير دلالت دهند، يعني از گروهي به گروه ديگر بروند . في المثل دود ، آنجا که دليل آتش باشد ، از نشانه هاي عقلي است ، ولي چون نزد بعضي قبائل سرخ پوست آمريکايي به نشانه ي اعلام جنگ يا خطر به کار رود در شمار نشانه هاي وضعي خواهد بود ، چون مسبوق برقرارداد و اکتساب و نيز قصد ايجاد ارتباط است . بسياري از نشانه ها ممکن است ترکيبي از دو يا سه نوع باشند . مثلا در علائم راهنمايي و رانندگي ، نشانه اي که دلالت بر پيچ جاده مي کند متشکل از نشانه ي تصويري و نشانه ي وضعي است و حال آنکه علامت توقف اجباري ( مثلثي که راسش به طرف پايين است ) صد در صد وضعي است .
اجزاء نشانه
هر نشانه چون سکه اي دو رويه است که يک رويه بر رويه ي ديگر دلالت مي کند . مثلا صورت ملفوظ يا مکتوب اسب بر معناي اسب يا شکل جاي پا بر شخص رونده . رويه ي نخست « دال » و رويه ي دوم « مدلول » و رابطه ي ميان آنها « دلالت » ناميده مي شود(5) (در مورد کلمه ، دال را « لفظ » و مدلول را « معني » هم مي گويند ).
بر طبق منطق قديم ، دلالت از دو جزء تشکيل مي شود : دال و مدلول ، و مدلول نزد بسياري از منطقيان با شيء خارجي يکي است . اما بايد دانست که مدلول ( يا معني در مورد کلمه ) همان شِيء خارجي نيست ، بلکه بر شيء خارجي دلالت مي کند . همچنان که دال بر مدلول. کساني که هنوز در اين باره شک دارند توجه کنند که در کلمه ي « رختخواب » نمي توان خفت و کلمه ي «سرکه» ، ترش نيست و با کلمه ي « کارد » نمي توان پرتقال راپوست کند يا به قول شاعر ، «شب نگردد روشن از اسم چراغ »(6) .
پس براي رسيدن از نشانه به شيء يا عين خارجي ، بايد از دو مرحله ( دلالت ) گذشت : دلالت دال بر مدلول و دلالت مدلول بر شيء خارجي . مثلا با شنيدن لفظ ديوار به معناي ديوار و از معناي ديوار به خود ديوار پي مي بريم . وانگهي اين نکته را هم بايد در نظر داشت که بسياري از کلمات که طبق تعريف از لفظ و معني تشکيل شده اند در عالم واقع مصداق ندارند: چنان که مثلا حروف ربط و افعال نسبت و جز اينها . حتي در مورد اسماء که معمولاً نماينده ي شيء مشخصي در عالم خارجند، اگر از اسماء معني و اسمايي که مصداق آنها فقط در تخيل است ( مانند ديو و جن و پري و سيمرغ ) هم صرف نظر کنيم ، باز اسماء ذات را هميشه به يقين نمي توان داراي عين خارجي دانست : کلمه ي سيب بر مفهوم کلي و انتزاعي سيب دلالت مي کند نه بر فلان سيب معين مشخص واقعي .
پس مسئله زبان مسئله ي دال و مدلول و دلالت است ، نه مسئله ي اعيان خارجي ، يعني واقعيت .
سميولوژي يا نشانه شناسي
گفتيم که تعداد وسايل ارتباطي در زندگاني بشر قرن به قرن در پيشرفت و تزايد بوده است . اين امر در حقيقت نتيجه ي افزايش نشانه هاست ؛ هر چه سير تاريخ پيشتر مي رود نشانه هاي بيشتري وضع مي شود و در زندگي اجتماعي به کار مي رود . من باب مثال کافي است تا نظري بيفکنيم به پيدايش و افزايش و تکامل نشانه هاي پيشاهنگي ، علائم راهنمايي و رانندگي ، احترامات نظامي ، نقشه هاي جغرافيايي ، نقشه هاي زمين شناسي و هوا شناسي ، نمودارهاي هندسي يا آماري ، پرچم هاي ملل ، زبانهاي اشاري ، زبان کران و لالان ، خط کوران ، الفباي مورس ،ارتباط از طريق تابش نور(با چراغ يا آينه)، ارتباط رمزي ( مثلا « زبان زرگري » ) ، تصاوير و نقوش مختلف ، حتي آگهي هاي تبليغاتي و تابلوهاي مغازه ها و نيزانواع « هزوراش » ها ( از قبيل حساب سياق يا اعداد و ارقام رياضي ) که از قديم در کتابت مستعمل بوده است و حروف اختصاري و بسياري نشانه هاي ديگر .
فردينان دو سوسور(7) زبان شناس معروف سوئيسي و پدر زبان شناسي علمي امروز ، در آغاز قرن حاضر در کتاب « دروس زبان شناسي همگاني » خود چنين سفارش و پيش يني مي کرد : « مي توان دانشي را در نظر گرفت که زندگي نشانه ها را در بطن زندگي اجتماعي بررسي کند ... ما آن را سميولوژي(8) مي ناميم . اين دانش به ما خواهد آموخت که نشانه ها از چه تشکيل شده است و قوانين حاکم بر آن ها چيست . چون چنين دانشي هنوز به منصه ي ظهور نرسيده است ، نمي توان گفت که چگونه خواهد بود ، اما مي توان گفت که حق حيات دارد و محل و مقامش از پيش معين گشته است . زبان شناسي فقط بخشي جزئي از اين دانش کلي است . قوانيني که سيمولوژي کشف خواهد کرد بر زبان شناسي هم قابل انطباق خواهد بود و زبان شناسي بدين گونه به قلمرو کاملا مشخصي ا زمجموعه ي امور انساني خواهد پيوست ... کار زبان شناس تعريف خصوصياتي است که موجب تمايز زبان در مجموعه ي مختلف نشانه هاست ... به نظر من مسئله ي زبان شناسي مقدم بر هر چيز مسئله ي نشانه شناسي است(9) » .
پس از سوسور ، اين دانش اندک اندک رشد کرد و توسعه يافت . ولي گر چه هنوز به صورت يک علم مستقل در نيامده است ليکن اين انديشه ي سوسور علاوه بر زبان شناسي در رشته هاي ديگر علوم انساني نيز نفوذ کرده است . اکنون هر يک از اين رشته ها مي کوشد تا نشانه هاي خاص خود را به دست آورد و بر آن ها آگاهي يابد . معهذا بايد اين نکته را هم خاطر نشان کرد که نه تنها زبان شناسي در جامعه شناسي محو و مستحيل نگشته است بلکه جامعه ، به عکس ، در اين راه پيش مي رود که خود را در زبان باز يابد و باز شناسد . مثلا بسياري از جامعه شناسان و مردم شناسان اين سوال را مطرح کرده اند که آيا بعضي از سازمان ها و نهادهاي اجتماعي را ، خاصه آن دستگاه هاي پيچيده اي را که به « اساطير » معروف است، نمي توان دال هايي به شمار آورد که بايد مدلول آنها را جست و شناخت. اين پژوهش هاي نو انديشه ي بديعي القاء مي کنند : آن خصوصيت ذاتي و اصلي زبان ، يعني هيئتي مرکب از نشانه ها ، ممکن است بر مجموعه ي پديده هاي اجتماعي که « فرهنگ » ملتي را به وجود مي آورد نيز منطبق باشد .
در تعريفي کوتاه تر و رساتر مي توان گفت که نشانه شناسي دانشي است که مجموع دستگاه هاي ارتباطي بشر را بررسي مي کند . علاوه بر آن مي کوشد تا بر وسائل ارتباطي جانوران نيز آگاهي يابد و وجوه اشتراک و افتراق آن ها را با دستگاه هاي ارتباطي بشر باز نمايد .
آيا حيوان قادر به درک نشانه است ؟
درک و استعمال نشانه يکي از خصوصيات بشر و از وجوه امتياز او بر ديگر حيوانات است . ممکن است ايراد کنند که بعضي از حيوانات کلمات آدمي ، يا الااقل پاره اي از کلمات آدمي ، را مي فهمند و بر طبق معاني آن ها رفتار مي کنند : مثلا سگ به دستور اربابش ، يعني به پيروي از الفاظي که او ادا مي کند ، مي آيد ، مي رود ، مي دود ، مي خسبد ، روي دو پا بلند مي شود ، شکار را مي آورد و جز اينها . با اين همه بايد دانست که ميان نشانه ( يعني Signe ) و علامات ديگر ( Signal ) فرق هست : نشانه ، که مجموعه ي دال و مدلول و دلالت باشد ، امري است خاص بشر و حال آن که علامت ، يعني چيزي که قابل تجزيه به دال و مدلول و دلالت نيست ، مشترک ميان انسان و حيوان است .
اين امر را پاولوف ، دانشمند روسي ، به خوبي نشان داده است : سگي را در گرسنگي نگه داشته و سپس ، به هنگام دادن غذا به او ، زنگي را به صدا درآورده يا چراغي را با مثلاً نور سرخ روشن کرده است ؛ شيره ي معده ي حيوان که ازديدن غذا ياشنيدن بوي آن طبعا غريزتاً به ترشح درمي آيد بعداً به صرف شنيدن صداي زنگ يا ديدن نورسرخ نيز به طرق(انعکاسي) ترشح مي کند ولو اينکه غذا را نبيند يابوي آن را نشنود. اين پديده که در روانشناسي به (بازتاب شرطي) موسوم است در مورد آدمي نيز صدق مي کند. حتي آموختن کلمات چنانکه ثابت کرده اند، به همين طريق صورت مي گيرد. يعني فراگيري زبان و به طورکلي هر نوع فراگيري ديگري ازمقوله بازتاب شرطي است. منتها واکنش حيوان در برابر علامت نور سرخ و صداي زنگ امري «بسيط» است يا به عبارت ديگر خود به خودي و (غريزي) است ولو غريزه اي آموختني يعني طبيعتي ثانوي باشد. و بنابراين ثابت و تغييرناپذير است. چنان که مثلاً حرکت دست آدمي در برابر سوزش ناگهاني آتش که خود به خودي وغيرارادي است. حال آن که واکنش آدمي دربرابرکلمات امري ((مرکب)) است که برطبق آن چه گفته شد، از چند مرحله دال و مدلول مي گذرد و به فرض آن که طي اين مراحل نيز براساس طبيعتي ثانوي و حالتي شبه غريزي باشد به هرحال مسبوق بر تفکر و تعقل و حتي تأمل و ترديد است و بنابراين درمعرض تغيير و تبديل.
اين معني را اميل بنونيست زبان شناس معروف فرانسوي درگفتار ذيل به خوبي بيان کرده است : « علامت يک امر طبيعي است که ، از طريق رابطه طبعي يا وضعي به امرطبيعي ديگري بسته است: برقي که اعلام کننده ي طوفان است و زنگي که اعلام کننده ي غذا و فريادي که اعلام کننده ي خطر. حيوان علامت را درک مي کند و قادر است که در برابر آن واکنشي مناسب نشان دهد . مي توان حيوان را چنان تربيت کرد که علامات مختلف را هم باز شناسد ، يعني دو احساس را با پيوند علامت به هم بچسباند . بازتاب هاي شرطي معروف پاولوف مبين اين معني است . انسان هم ، به اعتبار آن که حيوان است ، در برابر علامت واکنش مي نمايد . اما علاوه بر آن ، تمثيل ( سمبول ) را نيز به کار مي برد که قرار داد بشري است ، بايد معناي تمثيل را آموخت ، بايد قادر به تفسير و تعبير آن بود ، يعني نه تنها آن را به صورت تأثرات حسي دريافت ، بلکه وظيفه ي دال و مدلولي آن را هم درک کرد ، زيرا که تمثيل رابطه اي طبيعي يا مثل خود ندارد . آدمي تمثيل را ابداع و فهم مي کند و حيوان اين را نمي تواند . همه ي تفاوت ميان حيوان و انسان از همين جا سرچشمه مي گيرد .
نشناختن اين تمايز موجب برو انواع اشتباهات و طرح مسائل غلط گرديده است .
غالبا مي گويند حيواني که پرورش يافته باشد سخن آدمي را مي فهمد . واقع اين است که حيوان از سخن آدمي اطاعت مي کند ، زيرا چنين پرورش يافته است که آن را به عنوان علامت باز شناسد . به همين دليل ، حيوان مي تواند عواطف خود را « بروز » دهد اما نمي تواند آنها را « نامگذاري » کند . در زبان آدمي هيچ نيست که بتوان ميان آن با وسايل بياني مورد استفاده ي حيوانات همانندي يا نزديکي يافت . ميان قوه ي حساسه ي محرکه با قوه ي مصوره ي دراکه مرزي هست که فقط بشر توانسته است از آن عبور کند (10)» .
و اين خصوصيت ، چنان که بنونيست نيز مي گويد ، مربوط به « قوه ي تمثل (11)» بشري است که سرچشمه ي مشترک انديشه و زبان و اجتماع است . اين قدرت تمثيلي پايه ي تفکرات انتزاعي و استدلالي آدمي را مي گذارد . زيرا تفکر در حقيقت ، همان قوه اي است که مي تواند از اشياء و امور صوري ذهني بسازد و بر روي اين صور عمل کند . پس تفکر واقعي خارج را مي گيرد و در آن تصرف مي کند و نظام خاص خود را به آن مي بخشد ، اين عمل منتظم کننده و سازمان دهنده ي ذهن چنان با ذات زبان قرين و عجين است که از اين لحاظ مي توان تفکر و تکلم را يکي دانست .
چنان که در سطور آينده خواهيم ديد ، يکي از مهم ترين صفات زبان خاصيت تقطيع پذيري آن است . پس مي توان تفاوت علامت با نشانه را در اين دانست که اولي يک دست و يک پارچه است و دومي قابل تقطيع و تقسيم به اجزاء . کار اساسي زبان اين است که ، به حکم سازمان دروني خود ، واقعيت يک پارچه ي دنياي خارج از نخست تقطيع مي کند و سپس بر مبناي همين تقطيع به آن سازمان و تشکل مي بخشد . قوه ي تمثل آدمي در زبان او به نهايت خود مي رسد . به عبارت ديگر ، زبان عالي ترين جلوه گاه اين قوه است . دستگاه هاي ارتباطي ديگر بشر نيز يا از زبان منشعب شده يا بر اساس آن نظم گرديده اند .
دستگاه يا نظام
اگر بگوييم زبان مجموعه اي از نشانه ها است ، يک نکته ي اساسي را نگفته يا دست کم در ابهام گذاشته ايم و آن معناي دقيق لفظ « مجموعه » است . و اگر مراد گروهي از عناصر و آحاد نامرتبط و پراکنده باشد ، مسلماً به خطا رفته ايم . در زبان هيچ جزئي نيست که با جزء يا اجزاء ديگر به نحوي از اتحاد در ارتباط نباشد . مجموعه ي نشانه هاي زبان يک کل منضبط و مرتبط مي سازد که يک يک عناصر متشکل آن ، بر طبق قواعد و اصول خاصي که در هر زباني با زبان ديگر تفاوت دارد ، به يکديگر وابسته و پيوسته اند ، چندان که بعضي مدعي شده اند که اگر يک جزء در هم بريزد يا تغيير يابد ديگر اجزاء و به تبع آن در هم مي ريزند يا تغيير مي يابند . سوسور مي گويد : اشتباه بزرگي است که کلمه را مرکب از اجتماع يک صوت و يک مفهوم بدانيم . تعريف کردن کلمه بدين شکل جدا کردن آن است از دستگاهي که کلمه جزء آن است و پنداشتن اين فرض باطل است که بتوان از تک تک کلمات آغاز کرد و با حاصل جمع آنها دستگاه زبان را ساخت و حال آنکه به عکس بايد از کل منسجم آغاز کرد تا از طريق تجزيه و تحليل به عناصر متشکل آن رسيد » ( کتاب سابق الذکر ، ص 157 ) همين خصوصيت است که سوسور آن را « سيستم » مي ناميد و امروز آن را « استروکتور »(12) مي نامند .
ميان زبان شناسان و نيز ميان دانشمنداني که به رشته هاي ديگر علوم انساني مي پردازند در معناي دقيق و کاربرد لفظ « استروکتور » اختلاف بسيار است : بعضي آن را مجموعه ي ساده اي از روابط مي دانند و بعضي آن را شبکه ي درهم پيچيده به هم پيوسته اي از فعل انفعال متقابل، مانند سلسله ي اعضاي يک جسم آلي که علي رغم وظيفه ي عليحده اي که بر عهده ي هر يک از آن هاست در عين حال موجوديت هر کدام منوط به موجوديت ديگران است . چندان که از کل آن ها چيزي به دست مي آيد که از حاصل جمع فرد فرد آن ها بسي بيشتر و حتي چيز ديگر است .
اين که زبان مرکب از نظام متشکلي است سخن تازه اي نيست . البته ، چه در قديم و چه در زمان حاضر ، برخي از دانشمندان و اغلب مردم عادي بر اين عقيده اند که زبان اساساً جمعي از لغات يعني اصوات است که هر يک از آنها بر شيء از اشياء جهان تطبيق مي کند : براي ناميدن فلان حيوان ، مثلا اسب ، فهرست لغاتي که به نام زبان فارسي معروف است يک گروه صوتي معين وضع کرده است که خط فارسي آن را به شکل « اسب » مي نويسد ؛ تفاوت ميان زبان ها مربوط به تفاوت ناميدن اين حيوان است : در عربي آن را « فرس » در فرانسه Cheval در انگليسي Horse ، در الماني Pferd مي خوانند . پس آموختن يک زبان بيگانه عبارت است از آموختن فهرستي ديگر از لغات که از هر لحاظ موازي با فهرست نخستين يعني زبان مادري است . تصور زبان بدين صورت مبتني بر تصور کودکانه اي از جهان بيرون است که بر طبق آن ، جهان پيش از آن که بشر به کشف و درک آن بپردازد داراي مقولات کاملاً مشخص و مجزايي از اشياء بوده است که بعداً براي ناميدن آنا در هر زباني نام متفاوتي وضع کرده اند . بنابراين جهان چون مخزن طبيعي از اشياء مادي و معنو ي کاملاً جداگانه اي است که هر زبان سياهه اي براي آن ها تنظيم کرده و روي هر شيء بر چسب يا شماره ي مخصوص آن را زده است . رفتن از اين زبان به آن زبان عبارت است از برداشتن اين بر چسب و چسباندن بر چسبي ديگر ، زيرا که قاعدتاً هر شيء يک بر چسب بيش ندارد و هر شماره اي نماينده ي جنس معيني در همان مخزن است .
با اين حال ، از قرن هفدهم به يان سو ، در تعريف زبان تدريجاً کلمه ي دستگاه يا نظام را به کار مي برند ، بي آن که البته معناي دقيقي از آن افاده کنند . پس اهميت کادر سوسور در اين نيست که براي نخستين بار زبان را داراي نظام دانسته ، در اين است که به خصوصيت وابستگي و پيوستگي اجزاء اين مجموعه اشاره کرده و آن را جزو مهم ترين اوصاف ذاتي زبان شمرده است . به عقيده ي وي اگر زبان را فهرستي از لغات بدانيم ، پس چنين فرض کرده ايم که ميان نام اشياء و خود اشياء هست متکي برعمل ساده ي ذهني بسيار پيچيده اي است ، زيرا که معناي يک کلمه دقيقاً وابسته به وجود يا عدم وجود کلمات ديگري است که در پيرامون فلان واقعيت خارجي گويي تاري تنيده اند . پس مجموعه ي کلمات و مفاهيم فهرستي بر اساس افزايش يا کاهش تشکيل نمي دهد ، بلکه دستگاه مرتبط و منسجمي به وجود مي آورد مانند مثلا تور ماهيگيري که تمام حلقه هاي آن به يکديگر وابسته و پيوسته اند ، چندان که اگر يک حلقه بگسلد ديگر حلقه ها به تبع آن خواهد گسست . وضع زبان از اين لحاظ قابل قياس با بازي شطرنج است که در آن تغيير مکان يک مهره موجب تغيير موازنه ي شبکه ي روابط مي شود . پس « زبان هم مجموعه ي پراکنده اي از عناصر نامتجانس نيست ، بلکه دستگاهي است منسجم که در آن هر جزء به جزء ديگر وابسته است و هر واحدي ارزش خود را از وضع ترکيبي خود کسب مي کند » .
اين نظريه در واقع نقطه ي مقابل نظريه اي است که از قديم ، خاصه در فلسفه ، رواج داشته و نامش « اتوميسم » ( اصالت ذره ) است ، يعني قول بر اينکه جهان ، يا هر کدام از جلوه هاي جهان ( مثلا روان آدمي ) از اجتماع يعني پهلوي هم قرار گرفتن تعدادي ذرات ريز تشکيل شده است . في المثل در مجموعه اي که داراي پنج واحد ( الف ، ب ، ج ، د ، هـ ) باشد اگر واحد يا واحدهايي ديگر ( مثلا « و » ) برا آن بيفزاييم و اگر واحد يا واحدهايي از آن برداريم ( مثلا « هـ » ) در ماهيت کلي و نحوه ي عمل آن مجموعه تغييري جز افزايش يا کاهش روي نخواهد داد .
حال آن که در حقيقت هيچ يک از پديده هاي جهان، خاصه آن جا که به فعاليت آدمي مربوط باشند ، بدين سان عمل نمي کنند . برداشتن يا افزودن در اينجا به معناي تفريق و جمع نيست ، بلکه به معناي تغيير ماهيت و تغيير عمل کل مجموعه است . و اين امر چنان است که مثلا هستي الف نخست وابسته به نيستي آن است: يعني ( الف پيش از آن که الف باشد ج و د و هـ نيست ، يا بنابر گفته ي خود سوسر : « الف چيزي است که ديگران نيستند » اين نکته خاصه در مورد حروف الفباء صدق مي کند : حرف الف نخست آن است که ب يا پ يا ت و ... نيست .
مثالي از علامات راهنمايي و رانندگي مي آوريم . بر سر هر چهار راهي معمولا سه چراغ قرمز و سبز و زرد هست که مدلول آنها به ترتيب از اين قرار است . عبور ممنوع ، عبور آزاد ، عبور با رعايت احتياط آزاد . راننده اي که پشت چراغ قرمز مي رسد ، پيش از آن که متوجه سرخي نور بشود ، يا دست کم هم زمان باآن ، متوجه مي شود که آن نور سبز و زرد نيست . به فرض شک در اين باب ، قدر متيقن آن « است که در مجموعه اي مرکب از سه واحد قرمز و سبز و زرد ، افزايش يا کاهش يک واحد موجب تغيير اساسي در عمل واحدهاي د
زبان و ادبیات جلوه گاه اندیشه ، آرمان ، فرهنگ و تجارب و روحیات یک جامعه است . انسان هادر گذر زمان از زبان برای انتقال پیام ها ، عواطف و اندیشه های خویش بهره جسته اند و از ادبیات که زبان برتر است به عنو ان ابزاری در انتقال بهتر ، بایسته تر و مؤثرتر اندیشه خود استفاده کرده اند . ادبیات ، در تلطیف احساسات ، پرورش ذوق و ماندگار کردن ارزش ها و اندیشه ها سهمی بزرگ و عمده بر دوش داشته است . به همین دلیل هر اندیشه ای که در قالب مناسب خویش ریخته شود پایا و مانا خواهد بود .
زبان و ادب فارسی ، زبان دوم عالم اسلام و زبان اول عالم تشیع ، عامل وحدت ملی و پل انتقال مواریث ارجمند فرهنگی از نسل های گذشته به امروز و از امروز به آینده است . به همین دلیل مضامین پر شور عرفانی ، حکمی ، فلسفی ، اخلاقی و هنری در زبان و ادب فارسی چشمگیر و چشم نواز است.
شعر چیست؟
بحث از چیستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غیر ممکن می باشد چراکه تا کنون که به اندازهء عمر آدمی- که از پیدایش شعر می گذرد- تعریف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته استبرای همین تعدادی آمده اند بسیاری از آثاری را که به زعم سر ایندگان آن، شعر محسوب می شده اند، از قلمرو شعر بیرون ساخته اند، و برخی بر عکس؛ آثاری را که سرایندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه داده اند، شعر به شمار آورده اند؛ و بعضی هم تفکیک مرز شعر و نثر را کار نادرست خوانده اند.
رضا براهنی در کتاب "طلا در مس" می نویسد:
"تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیر ترین چیزی است که وجود دارد."
بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیر شان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم:
شمس قیس رازی در "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد:
"شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن بهیکدیگر ماننده."
این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد.
دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند:
"شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.?
اما خود وی (دکترکدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد:
"شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گویندهء شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند."
در جای دیگر می نویسد:
"شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد."
رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:
- "شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،."
- شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.
- "شعر فشرده ترین ساخت کلامی است".
- شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد
براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است:
"گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است."
یا می نویسد:
"انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهی ترین خصوصیت خود- قدرت نامیدن و شعر گفتن- را آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است."
در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته کلی می رسیم:
یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال می شمارد.
دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است.
گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پیدا نموده اند. مثلاً برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعریف شعر را بر آن استوار ساخته اند.
برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، "منطق شعری" و یا "بیان برتر" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند.
گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمرده اند.
و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدایی شعر از نثر تلقی نموده اند.
تفاوت های شعر ونثر:
شعر و نثر هر دو از حروف و کلمه ساخته می شوند. به هر دو، کلام اطلاق می شود. در این جهت از همدیگر فرق نمی کنند. آنچه آنها را از هم جدا می سازند این عوامل است:
1-هر کلامی که از وزن عروضی "متساوی" و متکرر" و قافیهء واحد برخوردار باشد، آن کلام شعر است نه نثر.
"خواجه نصیر" در اساس الاقتباس می نویسد:"نظر منطقی خاص است به تخییل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که وجهی اقتضای تخییل کند، پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون مقفی"
البته این معیار، به اشعار کلاسیک اختصاص دارد، وگرنه، شعر نو نه وزن دارد و نه قافیه اما به آن، شعر اطلاق می گردد. پس اینکه وزن و قافیه را به عنوان معیار تعیین کردیم، فقط در جهت اثباتی آن می باشد یعنی هر کلامی که وزن (متساوی و متکرر) و قافیه داشته باشد، شعر است. اینگونه نیست که اگر نداشته باشد نثر است.
2- شعر مبتنی بر پایه های مشخص است. این پایه ها شعر را قوام بخشیده اند. خارج شدن از آن ممکن است، ساختمان آن را زیان و خطر برساند اما نثر اینگونه نمی باشد. شعر، مختص به اهل خود است. چنانچه در تعریف براهنی از شعر ذکر شد که ؛
"شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و با سکوت بر می گردد."
یعنی شعر طوری است که وقتی شاعری شعرش را می سراید، کس دیگر نمی تواند آن را ادامه دهد.
3-در نثر هدف رساندن پیام است به مخاطب؛ لیکن در شعر هدف تنها انتقال نیست، تأثیر و لذت نیز جزء هدف است.
بر این اساس، نثر از پیچیدگی های کمتری برخوردار است و مخاطب زودتر به پیام آن می رسد ولی در شعر، مخاطب تلاش می کند که در عین بدست آوردن پیام، از آن لذت ببرد. برای این منظور مجبور است آن را در لفافهء زیبایی پیچانده تحویل مخاطب دهد.
4-نوعی از نثر هست که در آن از صنایع بدیع و بیان زیادتر از معمول استفاده می شود. این نوع نثر را نثر ادبی می خوانند. به دلیل وجود صنایع، تأثیرات آن، افزون از نثر معمول می باشد. چیزی که این نوع نثر را از شعر باز می شناساند، نوع کششی که قدرت تأثیر گذاری شعر را افزایش می بخشد.
5- در نثر نویسنده مجبور نیست از صنایع بدیع و بیان استفاده نماید اما در شعر، شاعر ناچار است کلام خود را با تصویر درهم آمیزد. چرا که هدف شاعر متفاوت از هدف یک نویسنده است. بدین لحاظ "خیال" را از عنصر اساسی در شعر برشمرده اند.
6-دست نویسنده در نثر باز است. می تواند از کلمات راحت تر استفاده کند ولی در شعر اینگونه نیست. شاعر نمی تواند از هر نوع کلمه استفاده کند. هر کلمه نمی تواند پیام شاعر را منتقل کند. خیلی از کلمات است که با ساخت زبان شعر نمی خواند . بسیاری از واژه ها نمی توانند حامل تمام معنایی باشند که شاعر آنها را قصد کرده است. از این جهت واژه هایی را بر می گزیند که بتوانند بار مفهومی خاصی را بر دوش بکشند
7-نثر تابع قوانین دستوری است. هر کلمه جای مشخص خود را دارد.. اما در شعر، شاعر ملزم نیست که تابع َدستور باشد. شاعر با درهم ریختن شکلدستوری کلام، به آن، صورت شعری بخشیده است.
8- نثر اغلب در بعد خاصی و در زمانه ی معینی شکل می گیرد از این جهت همیشه با "تاریخ خود" همراه است. شکل خود را در زمان و جهت خاصی آشکار می سازد؛ ولی شعر با "تاریخ خود" حرف نمی زند. از مقولهء خاصی صحبت نمی کند و در زمانهء معینی به گردش نمی افتد بلکه از تمام مقوله های علمی، تاریخی، اجتماعی و ... گفتگو می کند و در تمام زمانه ها سفر می نماید. برای شعر نمی توان تاریخی را مشخص ساخت و بعد خاصی را تعیین نمود.
9-نثر هم یک زبان است شعر هم یک زبان، لیکن شعر زبانی است که از حدود زبان نثر گذشته به زبان مستقلی دست پیداکرده است.. به عبارت دیگر شعر ساخت عمقی زبان است و نثر ساخت ظاهری زبان. در نثر، نویسنده، به رعایت نمودن قوانین دستوری اکتفا می کند در حالیکه شاعر می کوشد تا با شکستن بنیان دستور و آمیختن شکل و محتوا، شعر را از سطح به عمق هدایت نماید.
کوششهاي بسياري براي تعريف ادبيات صورت گرفته است. به عنوان مثال، ادبيات را ميتوان نوشتهاي تخيلي به معناي داستان يا نوشتهاي که حقيقي نيست تعريف کرد. که اين تعريف کاملي نيست. ادبيات قرن هفدهم انگليس صرفا آثار شکسپير، وبستر، مارول و ميلتون را شامل نميشود، بلکه گسترة آن مقالات فرانسيس بيکن، خطابههاي جاندان زندگينامة معنوي بونيان و نوشتههاي سرتوماس براون را نيز دربرميگيرد. حتي ميتوان لوياتانِ هابز و يا تاريخ قيام کلاندرن را نيز در اين محدوده جاي داد.
تمايز ميان «داستان» و «واقعيت» راهشگا به نظر نميرسد. چرا که خود اين تمايز سوالبرانگيز است.
در اواخر قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم در زبان انگليسي واژة «رمان» در مورد حوادث واقعي وتخيلي، هر دو، به کار ميرفت و حتي گزارشهاي خبري به ندرت واقعي تلقي ميشد. رمانها و گزارشهاي خبري مشخصا نه واقعي تلقي ميشد و نه تخيلي.
شايد بتوان ادبيات را نه بر مبناي «داستاني» يا «تخيلي» بودن بلکه براين اساس که زبان را به شيوة خاصي به کار ميگيرد تعريف کرد. به موجب اين نظريه، ادبيات نوعي نوشته است که به گفتة منتقد روس، ياکوبسن، نمايشگر «درهم ريختن سازمان يافتة گفتار متداول است.» ادبيات زبان معمول را دگرگون ميکند، قوت ميبخشد و به گونهاي نظام يافته آن را از گفتار روزمره منحرف ميسازد.
اين تعريف از ادبي بودن را در واقع فرماليستهاي روسي مطرح کردند. فرماليستها که منتقديني مبارز و جدلي بودند اصول نيمه رازآميز نمادگرايي را که پيش از آنها وارد قلمرو نقد ادبي شده بود رد کردند و با روحيهاي عملي و علمي توجه خود را به واقعيت مادي خود اثر ادبي معطوف نمودند. نقد ميبايست هنر را از رمز و راز جدا سازد و ماهيت حقيقي اثر ادبي را مورد بررسي قرار دهد. از ديدگاه آنها ادبيات نظام ويژهاي از زبان بود نه چيزي شبيه مذهب و روانشانسي و يا جامعه شناسي. نظامي که قوانين، ساختارها و ابزار خاص خود را داشت که بايد به مطالعة آنها ميپرداخت نه اين که آنها رابه چيزي ديگر تقليل داد.
اثر ادبي وسيلهاي براي بيان عقايد، انعکاسي از واقعيت اجتماعي و يا تحقق بخشيدن به حقيقتي متعالي نبود، بلکه واقعيتي مادي بود که کارکرد آن همچون عملکرد يک ماشين قابل تحليل بود. اثر ادبي ساخته شده بود نه مقاصد يا احساسات و اشتباه بود اگر آن را تراوشي از ذهن نويسنده به شمار ميآوردند. اوسيپ بريک به ظرافت ميگويد: «حتي اگر پوشکين هم وجود نداشت، کتاب اژنانگين نوشته ميشد.»
فرماليسم اساسا کاربرد زبانشناسي در مطالعة ادبيات بود؛ و به دليل آن که زبانشناسي مورد بحث زبانشناسي صوري بود که بيشتر با ساختارهاي زباني سر و کار داشت تا گفتار متداول، فرماليستها ترجيح ميدادند به جاي تحليل محتوي به بررسي فرم بپردازند.
محتوي صرفا انگيزهاي براي فرم بود. «دن کيشوت» اثري دربارة شخصيتي به اين نام نيست، بلکه وسيلهاي است براي گردآوري فنون مختلف داستانويسي. از ديدگاه فرماليستها «قلعة حيوانات» را نبايد تمثيلي از استالينيسم به شمار آورد، بلکه به عکس اين استالينيسم است که شرايط را مناسب براي به وجود آوردن يک تمثيل فراهم ميسازد.
فرماليستها ابتدا اثر ادبي رامجموعة کم و بيش دلخواستهاي از «تمهيدات» ميدانستند و فقط بعدها بود که اين تمهيدات را به مثابه اجزائي مرتبط با يکديگر و داراي «نقشهايي» در درون کل نظام متن تلقي کردند. اين تمهيدات عبارت بودند از صدا، صور خيال، آهنگ، نحو، وزن، قافيه و فنون داستانويسي و در واقع کل عناصر ادبي صوري. فصل مشترک همة اين عناصر، تاثير «غريبه کننده» يا «آشنائي زدايندة» آنها بود.
زبان معمول زير فشار تمهيدات، تقويت، فشرده، تحريف، موجز، گزيده و واژگونه ميشد. پس زبان غريب ميشد و به تبع آن دنياي مالوف، به يکباره ناآشنا مينمود. در گفتار روزمره، دريافتهاي ما از واقعيت و پاسخ به آن بيروح و ملالآور و يا به قول فرماليستها «خودکار» ميشود. ادبيات با وارد کردن ما به دريافتي مهيج از زبان پاسخهاي عادي ما را جاني تازه ميبخشد و اشياة را «قابل درکتر» مينمايد.
سخن ادبي زبان معمول را غريبه يا ناآشنا ميکند، اما شگفت آنکه ما را به کسب آگاهي کاملتر و نزديکتري از تجربه سوق ميدهد.
بنابراين فرماليستها زبان ادبي را مجموعۀ انحرافهايي از هنجارها يا نوعي طغيان زباني ميدانستند. به عبارت ديگر ادبيات نوع «خاصي» از زبان است که بازبان متداولي که به کار ميبريم در تقابل قرار ميگيرد.
فرماليستهاي روسي ميدانستند که هنجارها و انحرافها در بافتهاي مختلف اجتماعي يا تاريخي با يکديگر فرق ميکنند. به عبارت ديگر، در اين مفهوم شعر بودن يا نبودن يک متن بستگي به آن دارد که شخص درچه موقعيت تاريخي و اجتماعي قرار دارد. اين واقعيت که يک قطعة زباني غير «معمول» است تضمين نميکند که همواره و همه جا چنين باشد. اين ويژگي «ناآشنا» بودن، فقط در يک بافت زباني معياري خاص مفهوم دارد که اگر تغيير يابد ديگر نميتوان آن قطعه را ادبي به شمار آورد. به عبارت ديگر از ديگاه فرماليستها «ادبي بودن» يکي از نقشهاي مناسبات مختلف ميان انواع سخن بود و نه ويژگي ثابت و تغييرناپذير آن. آنها در پي تعريف ادبيات نبودند بلکه «ادبي بودن» را مدنظر داشتند. منظورشان از «ادبي بودن» کاربردهاي زباني خاص بود که نه تنها در متون ادبي بلکه در بسياري موارد خارج از اين متون نيز عرضه ميشد.
فرماليستها براين عقيده بودند که «آشناييزدايي» جوهر «ادبي بودن» است.
آنها اين کاربرد زبان را نسبي تلقي ميکردند و آن را مقولهاي مربوط به تقابل انواع گفتار به شمار ميآوردند.
اگر بخواهيم از ديدگاه فرماليستها با ادبيات برخورد کنيم در واقع بايد تمامي ادبيات را به شعر محدود کنيم. جالب است که فرماليستها در بررسي متون نثر نيز همان فنون بررسي شعر را به کار ميگرفتند. اما ادبيات حوزهاي فراتر از شعر را شامل ميشود.
مردم گاهي صرفا به اين دليل نوشتهاي را «زيبا» مينامند که به حق توجه آنها را به خود جلب ميکند.
يکي ديگر از مسائل مربوط به «آشناييزدايي» اين است که در پرتو توجه و دقت کافي، هيچ نوشتهاي نميتوان يافت که غريب نباشد. جملهاي بسيار واضح و معمولي مانند جملة زير را که در ايستگاههاي متروي لندن به چشم ميخورد در نظر بگيريد «هنگام استفاده از پله برقي، سگها را بايد حمل کرد.» شايد اين جمله آنقدرها هم که در نظر اول مينمايد واضح نباشد. آيا معني اين جمله آن است که شما بايد سگي را با پله برقي حمل کنيد، يا اين که بدون همراه داشتن يک سگ استفاده از پله برقي مجاز نيست؟
ادبيات به خلاف متون زيست شناسي، و يا يادداشتي براي شيرفروش، متضمن مقاصد عملي بلافصل نيست بلکه به وضعيت کلي امور اشارت دارد. گويي براي روشن شدن اين حقيقت است که گاهي زبان ويژهاي را به کار ميگيرد. اين تاکيد بر شيوة توصيف به جاي واقعيت آنچه که توصيف ميشود بدين منظور است که نشان دهيم منظورمان از ادبيات نوعي زبان «معطوف به خود» است، يعني زباني که دربارة خودش صحبت ميکند.
اما اين شيوة تعريف نيز مشکلاتي دارد. مثلا براي جورج اورول شگفتآور ميبود اگر ميشنيد مقالات او بايد به گونهاي خوانده شوند که گويي عناوين مورد بحث کمتر از شيوة تحليل او اهميت دارند. در عرصة وسيعي از آنچه ادبيات به شمار ميآيد، در مجموع حقيقت و اعتبار عملي آنچه گفته ميشود اهميت دارد. اما حتي اگر وجهي از ادبيات استفادة «غير عملي» آن از سخن باشد، نتيجه اين ميشود که نميتوان تعريفي «عيني» از ادبيات به دست داد. در واقع تحليل ادبيات منوط به آن ميشود که شخص تصميم بگيرد چگونه آن را تعبير کند، نه آنکه ماهيت خود نوشته چيست. در اين مفهوم شعر، نمايشنامه و رمان انواعي ادبي هستند که منظور از آفرينش آنها آشکارا «غيرعملي» بودن است. اما تضميني وجود ندارد که همواره چنين برداشتي داشته باشيم. من به عنوان ژاپني پرورش دهندة گل، شعر رابرت برنز رابه اين دليل بخوانم که ببينم در بريتانياي قرن هجدهم گل وجود داشته است يا نه.
به درستي بايد گفت بسياري از آثاري که در موسسات فرهنگي دانشگاهي به عنوان اثر مسلم ادبي مطالعه ميشوند در واقع ادبيات به حساب نميآيند. ممکن است اثري در وهلة اول تاريخي يا فلسفي باشد اما درنهايت بتوان آن را در زمرة آثار ادبي قرار داد. همچنين اين امکان وجود دارد که يک اثر ادبي خلق شود اما صرفا به دليل محتواي باستانشناختي آن ارزش پيدا کند.
بر اين اساس ادبيات کيفيت يا مجموعهاي از کيفيات ذاتي نيست که در برخي آثار خاص به چشم ميخورد، بلکه بيشتر در چگونگي ارتباطي که مردم بين خود و اين آثار برقرار ميکنند.
جدا کردن مجموعه ويژگيهاي مشخصي که از ديدگاههاي مختلف ادبيات ناميده ميشود کار آساني نيست.
جان اليس براين عقيده است که واژة «ادبيات» در عمل مانند واژة «علف» است؛ بدين معني که علف به گياه خاصي اطلاق نميشود بلکه انواعي گياهاني که باغبان به دليلي مايل نباشد در باغچه برويد علف ناميده ميشود. شايد «ادبيات» مفهومي کاملا معکوس داشته باشد، يعني به انواع نوشتههايي اطلاق گردد که به دليلي براي شخص بسيار باارزش است.
از ديدگاه فلسفه واژههاي ادبيات و علف واژههاي حاوي اطلاعاتي دربارة آنچه که ما انجام ميدهيم هستند و از وضعيت ثابت موجود اشياة چيزي به ما نميگويند.
هنوز نتوانستهايم اين راز را بگشاييم که چرا آثار «ميل» و «لمب مکولي» به طور کلي ادبيات به حساب ميآيند و آثار مارکس و داروين در اين مقوله نميگنجند. آسانترين پاسخ اين است که آثار گروه اول نمونة نوشتههاي «زيبا» هستند و حال آنکه در مورد آثار گروه دوم چنين قضاوتي نميشود.
عيب اين پاسخ آن است که دست کم به نظر من تا حدود زيادي نادرست است. اما اين مزيت را دارد که نشان ميدهد مردم روي هم رفته نوشتهاي را که به نظرشان خوب ميآيد ادبيات مينامند. ايراد مسلم اين نظريه آن است که اگر آن را صددرصد درست تلقي کنيم ديگر مقولهاي به نام «ادبيات بد» به گمان من وجود نخواهد داشت.
.
گزيدهاي از مقدمة کتاب «نظرية ادبي» نوشتة «تري ايگلتون»
حروفچين: علي چنگيزي
این علم، به مطاله موجودات زنده، از کوچک ترین آمیب که تنها دارای یک سلول است، تابزرگترین درخت بلوط و یا انسان می پردازد. آن قسمت از زیست شناسی را که درباره گیاهان بحث می کند، گیاه شناسی و آن بخش را که به مطالعه حیوانات می پردازد، جانور شناسی می نامند. ارسطو، متفکّر یونان باستان یکی از اولین کسانی بود که به تشریح بدن جانوران و طبقه بندی آن ها پرداخت.
بیش از هزار سال،کسی علاقه ای به زیست شناسی نشان نداد، تا این که دوران رنسانس فرا رسید و دانشمندان و هنرمندانی هم چون "لئوناردو دواینچی" سعی کردند تا به چگونگی رشد و فعالیت موجودات زنده پی ببرند.
در ابتدا، کلیسا با مطالعه بدن انسان از راه تشريحی(کالبد شکافی)، مخالفت کرد، امّا این وضع بعد از سده 1500 تغییر یافت و "ویلیام هاروی"، موفّق شد چگونگی گردش خون در بدن را نشان دهد و بدین گونه دیگران توانستند ساختمان بدن حیوانات مختلف را با انسان، مقایسه کنند. اختراع میکروسکوپ در سده 1600 دامنه مطالعات زیست شناسان را گسترده تر ساخت.
بدین ترتیب آن ها قادر شدند، اطلاعات بیش تر درمورد سلول های گیاهان و جانوران، یعنی واحد های ساختمانی حیات بدن به دست آورند.
مطالعه موجودات میکروسکوپی دیگر مانند باکتری ها به دانشمندانی چون "لویی پاستور"، امکان داد تا در مورد بیماری ها و راه های جلو گیر از آن ها تلاش بیش تر بکنند. امروزه، زیست شناسی به علوم مختلف تقسیم شده است .
برخی اوقات، زیست شناسان، تمام زندگی خود را صرف مطالعه روی بخش کوچکی از یک جان دار می کنند.
منبع:
دایرﺓ المعارف کودکان و نوجوانان، ج 1، ص 82، انتشارات پیام آزادی، تهران، 1377.
|
||||||||||||
|
|
قانون کنش و واکنش
برای هر عملی ، عکس العملی است متناسب با آن و در خلاف جهت آن.
پاسخ هر عملی که صورت میگیرد از طریق عکس العملی داده میشود. مثلا طرب و شادی افراد عکس العملی است که در برابر موسیقی از خود نشان میدهد. این شادی متناسب با تاثیر موسیقی بر این شخص هست.
اصل عدم قطعیت
حاصلضرب تغییرات تکانه خطی در تغییر مکان مقدار ثابت کوچکی است.
حاصلضرب دو کمیت به ظاهر وابسته به هم و در واقع به کلی مخالف از هم مقداری ثابت است. برای مثال شرایط انسانها از هر لحاظ نزدیک هم است. آنی که در مسیر علم بیشتر رفته از گشت و گذار زده ، آنی که در مسیر خوشگذرانی بوده از علوم چندان بهرهای نبرده است. یعنی حاصلضرب رشد و پیشرفت علمی در تفریح و خوشگذرانی مقداری ثابت است که افزایش یکی کاهش دیگری را در پی دارد. اکثر قوانین زندگی این قانون بنیادی فیزیکی را در خود دارند به عبارتی این قانون یکی از ارکان زندگی بشری است بگونهای که بسته به شرایط و سایر پدیدههای حاکم بر زندگی درصدهای ویژهای از مولفههای قانون را انتخاب نمایند.
اصل طرد پاولی
دو ذره مثل همی وجود ندارد و حداقل اینکه وقتی در یک اربیتال قرار میگیرند اسپینشان متفاوت هم است.
دو چیزی که از همه لحاظ دقیقا مثل هم باشد در جهان وجود ندارد. برای همین هست که زوجها صد درصد سازگار نیستند، و وجه تمایز زیادی بینشان هست. تصور کنید که هر انسانی از میلیاردها میلیارد ذره بنیادی اسپیندار از جمله الکترون ساخته شده است پس در اشل میکروسکوپی و زیر اتمی این ذرات در اربیتالها دارای اسپین مخالف هم خواهند بود. بنابرین اصل طرد پاولی تفاوتهای فردی و خانوادگی را در بین انسانها در جنسهای موافق و مخالف توجیه میکند.این اصل به موازات قانون سوم ترمودینامیک رسیدن به ایدهآلها را رد میکند. با این حال حالتهای ممکنه مکمل همی وجود دارد که به وفاق و پایداری کلی منجر میشود مثلا یک آقا (پروتون) به همراه یک خانم (الکترون) زوجی را تشکیل میدهند که اگر شرایط تشکیل پیوند (اتمی یا زناشویی) برایشان فراهم شود مجموعههای را بوجود میآورند. مثلا هیدروژن (1و1) ببا پایداری زیاد به منزله زندگی عالی و هیدروژن (1و2) به منزله زندگی خوب و هیدروژن (1و3) به علت ناپایداری زیاد نماد زندگی ناسازگار میباشند. بنابرین اگر وجود یک همچنین اصول بنیادی فیزیک در تجزیه و تحلیل دقیق علمی زندگیها هم لحاظ شود، درصد پایداری و سازگاری خانوادهها بیشتر از پیش خواهد بود.
اصل افزایش انتروپی
هر فرآیندی در جهت افزایش بینظمی پیش می رود تا اینکه به نظم پایداری برسد.
همه آشفتگیها ، بحرانها و اغتشاشات در جهت تولید یک روال پایدار و منظم اتفاق میافتد اگر درست جهت دهی شود منجر به نظم پایدار میشود. اتمی تحریک میشود و از خود بینظمی نشان میدهد و سریعا فوتونی گسیل کرده و به حالت پایدار خود (آرامش) میرسد.
قانون سوم ترمودینامیک
رسیدن به صفر مطلق محال است.
رسیدن به ایدهآلها از جمله صفر مطلق محال است. همیشه چیزی کمتر از ایدهآل قابل حصول است. باید انسان تفکر وجود ایدهآل باشد و در مسیر رسیدن به ایدهآل حالتهایی قریب به ایدهآل را داشته باشد .
فیزیک،پلکان ترقی
پس از گالیله فیزیکدانان بسیاری در پیشرفت علم فیزیک فعالیت کرده اند و اکتشافات و نتایج خوبی به دست آورده اند که در ارتقا زندگی بشری بسیار با اهمیت بوده است این اکتشافات همراه با کاربردهایشان زندگی مدرن امروزی را پدید آورده است.
با نگاهی به فیزیک می توانیم درهای آینده رازودتر از موعد بگشاییم وهمواره پله ترقی را زودتر از آنچه باید طی کنیم
اگر علم را به دو قسمت علوم انسانی و علوم تجربی تقسیم کنیم فیزیک شاه کلیدی است برای وارد شدن به دنیای علوم تجربی .حتی گاهی روغن کاری در ها را نیز انجام می دهد تا باز شدنشان با مشکل مواجه نشود در نهایت فیزیک زیر ساخت شروع هاست .
فیزیک برعکس آنچه هست ،در ذهن همه مطرح شده است دانش آموزان ودانشجویان ،درس فیزیک رایک درس خشک ونامفهوم با یک معلم خشک وسخت گیر تصور می کنند و به همین دلیل بسیاری ازانها حتی سراغ رشته های مرتبط با فیزیک هم نمی روند در این مقاله می خواهم اندکی از کاربردهای فیزیک در زندگی روزمره را یادآور شوم ،بلکه ترغیبی برای دانش اموزان ودانشجویان گردد.
فیزیک توضیحی است برای دنیای اطراف ما ،برای راحتی و آسایش درون خانه هایمان به واسطه وسایلی چون :خنک کننده ها ،گرما سازها ،سیم های تلفن وبرق،لوازم صوتی وتصویری ،مایکروویو و صدها وسیله دیگر.
فیزک به تمامی سوالات ما پاسخگوست و راه پاسخگویی اش از اجزا ریزمثل بارهای الکتریکی تا موضوعات بزرگ جهان اطراف ما مثل کهکشان ها محدودیت ندارد.
-در کامپیوتر با وجود علم فیزیک توانسته ایم ارتباط سریع با چند نفر از نقاط مختلف کره ی زمین داشته باشیم همچنین به کمک ان نرم افزارهایی ساخته شده تا محاسبات پیچیده را آسان نماید وسخت افزار هایی برای جایگزینی ماشین به جای انسان ساخته شده است.
-درعلم پزشکی برای تشخیص ودرمان بیماری نیاز به دستگا ه های پیشرفته ایست که در ساخت این دستگاه ها از مباحث مختلف علم فیزیک استفاده شده است (مثل امواج الکترو مغناطیسی ،امواج صوتی ، اشعه ایکس، اشعه لیزرو…).
- در چشم پزشکی با استفاده از قوانین عدسی ها نمره عینک تجویز وعینک مورد نظر ساخته می شود.
-در کار درمانی با استفاده از نیروها وجهت آن ها و فشار ومرکز ثقل به بیماران نا توان یا کم توان جسمی کمک می شود.
-در شنوایی سنجی از طریق دریافت امواج صوتی توسط بیمار میزان شنوایی اندازه گیری می شودو با همین ترتیب سمعک مناسب تجویز می شود.
-درعلم تغذیه ، متخصصین این امر با استفاده ازانرژی حاصل از مصرف مواد غذایی و انرژی حاصل از سوخت ،رژیم غذایی صحیح را توصیه می کنند.
-در ورزش با استفاده ازعلم فیزیک متوجه می شویم چه حرکتی به چه عضوی از بدن فشار می اورد وموجب آسیب دیدگی می شود و با استفاده از زاویه پرتاب وبرد حرکت در رشته هایی مثل فوتبال،بسکتبال،تنیس و…می توان امتیاز گرفت.همچنین با استفاده صحیح از نیرو و تعادل و گرانیگاه قهرمانی در وزنه برداری حاصل می شود.
-در مهندسی عمران فیزک کمک می کند، به گونه ای در، پنجره ودیوار ساخته شود تا اتلاف انرژی به حداقل برسد.همچنین کار ساخت وساز را فشار، نیرو ودینامیک آسان نموده است وتنظیم سیستم گرمایشی با استفاده از قوانین ترمودینامیک است .
-در آشپزی نیز فیزیک به کمک خانم های خانه دار می آید تا با استفاده از فشار زیاد زود پز غذایشان زود بپزد وبا استفاده از اشعه مادون قرمز ماکروویو جنبش مولکولی موادباالا رود وپخت سریع صورت گیرد وبا استفاده از دمای تقریبا ثابت ارام پز غذا جا بیفتد همچنین با استفاده از واحد های مناسب اندازه گیری وحرارت مناسب غذاهای خوشمزه وکیک های متنوع پخته می شود.
در موردرشته هایی مثل -مهندسی برق، مهندسی مکانیک ،نجوم ،هواشناسی ،زلزله شناسی و…جای بحث نیست چون از رشته های مرتبط با فیزیک هستند .
دانشمندان همواره در رشته های متعدد استفاده زیادی ازعلم فیزیک به شکل مستقیم در پروژه های خود دارند والبته احترام خاصی به ان قایلندهمانگونه که به طور مختصراز جایگاه علم فیزیک گفته شد بیشتر وسایل تکنولوژیکی وتکنیک استفاده از آن ها و در کل پیشرفت صنعت مرهون پیشرفت های علم فیزیک است واین دانشجویان فیزیک هستند که می توانند با شناخت صحیح از علم فیزک وعلاقه مندی به این رشته ی صد در صد کاربردی در پیشرفت و اکتشافات جدید زندگی بشر سهیم بوده وارتقا بخش این دانش لا یتناهی باشند.
بهتر است بگوییم برای شناخت و حفظ زندگی و چگونگی پیشرفت در علم کافیست، روی دکمه فیزیک،clickکنیم.
دانشنامه رشد
اعمال شب و روز عرفه
شب نهم از شبهای متبرك و شب مناجات با قاضى الحاجات است و توبه در آن شب مقبول و دعا در آن مستجاب است. عبادت در این شب، اجر صد و هفتاد سال عبادت را دارد. براى شب عرفه چند عمل وارد شده است:
1- دعایی که با با این عبارت آغاز میشود، خوانده شود اَللّهُمَّ یا شاهِدَ كُلِّ نَجْوى وَ مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوى وَ عالِمَ كُلِّ خَفِیَّةٍ وَ مُنْتَهى كُلِّ حاجَةٍ یا مُبْتَدِئاً كه روایت شده هر كس آن را در شب عرفه یا در شبهاى جمعه بخواند خداوند او را بیامرزد.
2- [به نقل كفعمى ] تسبیحات عشر را كه در اعمال روز عرفه آمده است را هزار مرتبه خوانده شود .
3- دعاء اللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وَ تَهَیَّاَ را كه در روز عرفه و شب و روز جمعه نیز وارد است، خوانده شود.
4- زیارت امام حسین علیه السلام .
اعمال روز عرفه
روز نهم روز عرفه و از اعیاد عظیمه است اگرچه به اسم عید نامیده نشده است . عرفه روزى است كه حق تعالى بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود فرا خوانده و سفره های جُود و احسان خود را براى ایشان گسترانیده و شیطان در این روز خوار و حقیرتر و راندهتر و خشمناكترین اوقات خواهد داشت و روایت شده كه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در روز عرفه صدای سائلی را شنید كه از مردم تقاضای کمک مىنمود. امام به او فرمود: واى بر تو آیا در این روز از غیر خدا تقاضا مىكنى؟ حال آن كه در این روز امید مىرود که بچههاى در شكم هم از فضل خدا بی نصیب نمانند و سعید شوند.
براى این روز اعمالی ذکر شده است:
1- غسل که مستحب است قبل از زوال انجام شود .
2- زیارت امام حسین علیه السلام ،
كه از هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد بالاتر است و احادیث، در كثرت فضیلت زیارت آن حضرت در این روز متواتر است و اگر كسى توفیق یابد كه در این روز در تحت قُبّه مقدّسه آن حضرت باشد ثوابش كمتر از كسى كه در عرفات است نیست.
3- بعد از نماز عصر پیش از آن كه مشغول به خواندن دعاهاى عرفه شود در زیر آسمان دو ركعت نماز بجا آورد و نزد حق تعالى به گناهان خود اعتراف و اقرار کند تا به ثواب عرفات رستگار شود و گناهانش آمرزیده گردد. پس چون وقت زوال شد زیر آسمان رَوَد و نماز ظهر و عصر را با ركوع و سجود نیكو به عمل آورد و چون فارغ شود دو ركعت نماز اقامه كند. در ركعت اوّل بعد از حمد، توحید و در دوم بعد از حمد، قُل یا اَیُّهَا الْكافِروُنَ خوانده شود. و بعد از آن چهار ركعت نماز گزارد که در هر ركعت بعد از حمد، توحید پنجاه مرتبه بخواند. كه این نماز، همان نماز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است .
4- شیخ كفعمى در مصباح فرموده مستحب است روزه روز عرفه براى كسى كه ضعف پیدا نكند و مانع دعا خواندن او نشود.
5- مستحب است غسل پیش از زوال و زیارت امام حسین علیه السلام در روز و شب عرفه .
6- تسبیحات حضرت رسول صَلَّى اللهِ عَلِیهِ وَ آله در روز عرفه
که در ذیل میآید:
سُبْحانَ الَّذى فِى السَّمآءِ عَرْشُهُ سُبْحانَ الَّذى فِى الاَْرْضِ حُكْمُهُ
منزه است خدایى كه در آسمان است عرش او منزه است خدایى كه در زمین است فرمان و حكمش
سُبْحانَ الَّذى فِى الْقُبوُرِ قَضآؤُهُ سُبْحانَ الَّذى فِى الْبَحْرِ سَبیلُهُ
منزه است خدایى كه در گورها قضا و فرمانش جارى است منزه است خدایى كه در دریا راه دارد
سُبْحانَ الَّذى فِى النّارِ سُلْطانُهُ سُبْحانَ الَّذى فِى الْجَنَّةِ رَحْمَتُهُ
منزه است خدایى كه در آتش دوزخ سلطنتش موجود است منزه است خدایى كه در بهشت رحمت او است
سُبْحانَ الَّذى فِى الْقِیمَةِ عَدْلُهُ سُبْحانَ الَّذى رَفَعَ السَّمآءَ سُبْحانَ
منزه است خدایى كه در قیامت عدل و دادش برپا است منزه است خدایى كه آسمان را بالا برد منزه است خدایى
الَّذى بَسَطَ الاْرْضَ سُبْحانَ الَّذى لا مَلْجَاَ وَلا مَنْجا مِنْهُ اِلاّ اِلَیْهِ پس
كه زمین را گسترد منزه است خدایى كه ملجا و پناهى از او نیست جز بسوى خودش * *
بگو سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَكْبَرُ صد مرتبه و بخوان
منزه است خدا و حمد از آن خدا است و معبودى جز خدا نیست و خدا بزرگتر از توصیف است .
7- سوره توحید صد مرتبه و آیة الكرسى صد مرتبه و صلوات بر محمّد و آل محمّد صد مرتبه خوانده شود و دعای ذیل خوانده شود:
لااِلهَاِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیى وَ یُمیتُ
معبودى جز خدا نیست یگانه اى كه شریك ندارد پادشاهى خاص او است و از آن او است حمد زنده كند و بمیراند
وَیُمیتُ وَیُحْیى وَهُوَ حَىُّ لا یَموُتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّشَىْءٍ َقدیرٌ
و بمیراند و زنده كند و او است زنده اى كه نمیرد هرچه خیر است بدست او است و او بر هر چیز توانا است.
ده مرتبه اَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ وَ اَتوُبُ اِلَیْهِ
آمرزش خواهم از خدایى كه معبود بحقى جز او نیست كه زنده و پاینده است و بسویش توبه كنم
ده مرتبه یا اَللّهُ ده مرتبه یا رَحْمنُ ده مرتبه یا رَحیمُ ده مرتبه یا بَدیعَ
اى خدا * اى بخشاینده * اى مهربان * اى پدیدآرنده
السَّمواتِ وَالاْرْضِ یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ ده مرتبه یا حَىُّ یا قَیُّومُ ده
آسمانها و زمین اى صاحب جلالت و بزرگوارى * اى زنده و اى پاینده*
مرتبه یا حَنّانُ یا مَنّانُ ده مرتبه یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ ده مرتبه امینَ ده مرتبه
اى پرعطا اى پرنعمت * اى كه معبودى جز تو نیست * اجابت كن *
8- ذكر صلوات از حضرت صادق علیه السلام
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ یا مَنْ هُوَ اَقْرَبُ اِلَىَّ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ یا
خدایا از تو خواهم اى كسى كه او نزدیكتر است به من از رگ گردن اى
مَنْ یَحوُلُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ یا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الاَْعْلى وَبِالاُْفُقِ
كه حائل شود میان انسان و دلش اى كه او در دیدگاه اعلى است و در افق
الْمُبینِ یا مَنْ هُوَ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى یا مَنْ لَیْسَ كَمِثْلِهِ
آشكارى است اى كه او بخشاینده است و بر عرش استیلا دارد اى كه نیست مانندش
شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ اَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ محمد
چیزى و او شنوا و بینا است از تو خواهم كه درود فرستى بر محمد و آل محمد .
و بخواه حاجت خود را كه برآورده خواهد شد انشاءالله تعالى پس بخوان این صَلَوات را كه از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه هر كه بخواهد مسرور كند محمّد و آل محمّد را در صَلَوات بر ایشان بگوید:
اَللّهُمَّ یا اَجْوَدَ مَنْ اَعْطى وَ یا خَیْرَ
خدایا اى بخشنده ترین عطابخشان و اى بهترین
مَنْ سُئِلَ وَیا اَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ فِى
درخواست شدگان و اى مهربانترین كسى كه از او مهربانى جویند خدایا درود فرست بر محمد و آلش در
الاَْوَّلینَ وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ فِى الاَّْخِرینَ وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
زمره پیشینیان و درود فرست بر محمد و آلش در زمره پسینیان و درود فرست بر محمد
و َآلِهِ فِى الْمَلاَءِ الاَْعْلى وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ فِى الْمُرْسَلینَ
و آلش در ساكنین عالم بالا و درود فرست بر محمد و آلش در زمره مرسلین
اَللّهُمَّ اَعْطِ مُحَمَّداً وَآلَهُ الْوَسیلَةَ وَالْفَضیلَةَ وَالشَّرَفَ وَالرِّفْعَةَ
خدایا عطا كن به محمد و آلش مقام وسیله و فضیلت و شرف و رفعت
وَالدَّرَجَةَ الْكَبیرَةَ اَللّهُمَّ اِنّى آمَنْتُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ
و درجه بلند خدایا من ایمان آوردم به محمد صلى الله علیه و آله
وَلَمْ اَرَهُ فَلا تَحْرِمْنى فِى الْقِیمَةِ رُؤْیَتَهُ وَارْزُقْنى صُحْبَتَهُ وَ تَوَفَّنى
با اینكه او را ندیده ام پس در روز قیامت از دیدارش محرومم مفرما و مصاحبت و همنشینى او را روزیم فرما
عَلى مِلَّتِهِ وَاسْقِنى مِنْ حَوْضِهِ مَشْرَباً رَوِیّاً سآئِغاً هَنَّیئاً لا اَظْمَاءُ
و بر كیش او بمیرانم و بنوشانم از حوض او (حوض كوثر) نوشاندنى سیراب و جانبخش و گوارا كه
بَعْدَهُ اَبَداً اِنَّكَ عَلى كُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ اَللّهُمَّ اِنّى آمَنْتُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى
پس از آن هرگز تشنه نشوم كه براستى تو بر هرچیز توانایى خدایا من ایمان آورده ام به محمد صلى
اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَلَمْ اَرَهُ فَعَرَِّفْنى فِى الْجِنانِ وَجْهَهُ اَللّهُمَّ بَلِّغْ مُحَمَّداً
الله علیه وآله و او را ندیده ام پس در بهشت رویش را به من نشان ده خدایا برسان به محمد
صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ مِنّى تَحِیَّةً كَثیرَةً وَ سَلاماً .
صلى الله علیه و آله از جانب من تحیتى بسیار و سلامى .
9- دعای ام داود خوانده شود .
10- این تسبیح را كه ثواب آن بسیار است گفته شود:
سُبْحانَ اللّهِ قَبْلَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ بَعْدَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ مَعَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ
منزه باد خدا پیش از هر كس و منزه باد خدا پس از هركس و منزه باد خدا با هركس و منزه باد
اللّهِ یَبْقى رَبُّنا ویَفْنى كُلُّ اءَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ تَسْبیحاً یَفْضُلُ تَسْبیحَ
خدا كه باقى ماند پروردگار ما و فانى شود هركس و منزه باد خدا تنزیهى كه فزونى گیرد بر تسبیح
الْمُسَبِّحینَ فَضْلاً كَثیراً قَبْلَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ تَسْبیحاً یَفْضُلُ
تسبیح گویان فزونى بسیارى پیش از هركس و منزه باد خدا تنزیهى كه فزونى گیرد بر
تَسْبیحَ الْمُسَبِّحینَ فَضْلاً كَثیراً بَعْدَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ تَسْبیحاً
تسبیح تسبیح گویان فزونى بسیارى پس از هركس و منزه باد خدا تنزیهى كه
یَفْضُلُ تَسْبیحَ الْمُسَبِّحینَ فَضْلاً كَثیراً مَعَ كُلِّ اَحَدٍ وَ سُبْحانَ اللّهِ تَسْبیحاً یَفْضُلُ تَسْبیحَ الْمُسَبِّحِینَ
فزونى گیرد بر تسبیح تسبیح گویان فزونى بسیار با هر كس ، و منزه باد خدا تنزیهى كه فزونى گیرد بر تسبیح تسبیح گویان
فَضْلاً كَثیراً لِرَبِّنَا الْباقى وَیَفْنى كُلُّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ تَسْبیحاً لا یُحْصى وَلا یُدْرى وَلا یُنْسى وَلا
برترى بسیارى براى پروردگار ما كه باقى ماند و جز او فانى شودهر كس و منزه باد خدا تنزیهى كه به شماره در نیاید و دانسته نشود و فراموش نگردد و
یَبْلى وَلا یَفْنى وَلَیْسَ لَهُ مُنْتَهى وَسُبْحانَ اللّهِ تَسْبیحاً یَدوُمُ
كهنه نشود و فنا نپذیرد و انتهایى برایش نباشد و منزه باد خدا تنزیهى كه دوام داشته باشد
بِدَوامِهِ وَیَبْقى بِبَقآئِهِ فى سِنِى الْعالَمینَ وَشُهوُرِ الدُّهوُرِ وَاَیّامِ
به دوام او و باقى ماند به بقاى او در طول سالهاى این جهان و سایر جهانیان و ماههاى این روزگار و هر روزگار و روزهاى
الدُّنْیا وَساعاتِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَسُبْحانَ اللّهِ اَبَدَ الاَْبَدِ وَمَعَ الاَْبَدِ مِمّا
دنیا و ساعات شب و روز و منزه باد خدا تا جاویدان است جاوید و همراه با جاوید بدانسان كه
لا یُحْصیهِ الْعَدَدُ وَلا یُفْنیهِ الاَْمَدُ وَلا یَقْطَعُهُ الاَْبَدُ و َتَبارَكَ اللّهُ
شماره اش نتوان كرد و زمان و مدت آنرا به فنا نكشاند و قطعش نكند ((هرگز)) و بزرگ است خدا
اَحْسَنُ الْخالِقینَ پس بگو: وَالْحَمْدُ لِلّهِ قَبْلَ كُلِّ اَحَدٍ وَالْحَمْدُ لِلّهِ بَعْدَ كُلِّ
بهترین آفریدگان * و ستایش خاص خدا است پیش از هركس و ستایش از آن او است پس از هر
اَحَدٍ تا آخر دعا لكن بجاى هر سُبْحانَاللّهِ الْحَمْدُلِلّهِ بگو و چون به اَحْسَنُ
كس * منزه است خدا و ستایش خاص خداست * بهترین
الْخالِقینَ رسیدى بگو: لا اِلهَ اِلا اللّهُ قَبْلَ كُلِّ اَحَدٍ تا به آخر بجاى سُبْحانَ اللّهِ
آفریدگان * معبودى نیست جز خدا پیش از هركس * منزه است خدا
لا اِلهَ اِلا اللّهُ مى گوئى و بعد از آن بگو: وَاللّهُ اَكْبَرُ قَبْلَ كُلِّ اَحَدٍ تا به آخر كه بجاى
جز او خدایى نیست * و خدا بزرگتر است از توصیف پیش از هر كس *
سُبْحانَ اللّهِ اَللّهُ اَكْبَرُ مى گوئى پس مى خوانى دعاى : اَللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاءَ وَتَهَیَّاءَ را كه
منزه است خدا و خدا بزرگتر است از توصیف
11- دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه خوانده شود.
12- در آخر روز عرفه این دعا خوانده شود :
یا رَبِّ اِنَّ ذُنُوبى لا تَضُرُّكَ وَاِنَّ مَغْفِرَتَكَ لى لا تَنْقُصُكَ فَاَعْطِنى ما لا
پروردگارا همانا گناهان من زیانى به تو نزند و محققاً آمرزش تو از من نقصانى به تو نرساند پس عطا كن به من
یَنْقُصُكَ وَاغْفِرْ لى ما لایَضُرُّكَ و ایضا بخوان : اَللّهُمَّ لا تَحْرِمْنى خَیْرَ ما
آنچه را نقصانت نرساند و بیامرز برایم آنچه را زیانت نزند * خدایا محرومم مكن از آن خیرى كه
عِنْدَكَ لِشَرِّ ما عِنْدى فَاِنْ اَنْتَ لَمْ تَرْحَمْنى بِتَعَبى وَ نَصَبى فَلا
نزد تو است بخاطر آن شرى كه در پیش من است پس اگر تو به رنج و خستگیم رحم نمى كنى پس
تَحْرِمْنى اَجْرَ الْمُصابِ عَلى مُصیبَتِهِ
محرومم مدار از پاداش مصیبت دیده اى بر مصیبتش .
13- دعای مشلول خوانده شود.
منبع:
مفاتیح الجنان
تعداد صفحات : 4